نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

آخه به قبله کی دعا کنم . اشک بریزمو خدا خدا کنم....

سلام فرا رسیدن سال نورو به شما پیشاپیش تبریک می گم

دوستای خوبم من الان تو شرایط خیلی سختی به سر می برم هیشکی ام نیس باهام حرف بزنه

خیلی تنهام تنها دلخوشم شده نت





:: موضوعات مرتبط: درد و دل من با شما... , ,
:: بازدید از این مطلب : 3257
|
امتیاز مطلب : 262
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
»
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/commenting/avatars/aram.bemani-315415.gif
سهيلا در تاریخ : 1391/9/12/0 - - گفته است :
سلام ارام جون.من تازگي و شانسي اومدم وبت .خيلي خوشم اومد
انشاا...,بازم ميام

/weblog/file/img/m.jpg
فائزه در تاریخ : 1391/3/1/1 - - گفته است :
سلام آرام جان...وبت خیلی خوبه...ممنون میشم بیای وبم...مرسی

/weblog/file/img/m.jpg
mory32 در تاریخ : 1390/11/11/2 - - گفته است :
سلام

خب چرا شبگرد نمیای دیگه؟

/weblog/file/img/m.jpg
setareh در تاریخ : 1390/4/23/4 - - گفته است :
با داستان غم انگيز تاريخ انقضاي عشق منتظر حضور گرمتون هستم اومدين نظر فراموش نشه

/weblog/file/img/m.jpg
aliiiiiiiiiiii در تاریخ : 1390/2/25/0 - - گفته است :

نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم

تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی !!!

منتظرتم.............

/weblog/file/img/m.jpg
آقای باهوش (BriskGent) در تاریخ : 1390/2/16/5 - - گفته است :
سال نو شما هم مبارک ، با تاخیر چند هفته ای :دی

/commenting/avatars/aram.bemani-435732.jpg
Q8 در تاریخ : 1390/2/10/6 - - گفته است :
روزی روزگاری، در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند. شادی، غم، غرور، عشق و....


روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ی ساکنین جزیره، قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می

خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.
و

قتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد، کمک خواست و به او گفت: آیا می توانم با تو

همسفر شوم؟


ثروت گفت: نه، مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.


پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست. غرور گفت: نه، نمی توانم تو را با خودم ببرم، چون تمام بدنت

خیس است و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.


غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت: اجازه بده من با تو بیایم. غم با صدای حزن آلود گفت: آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج

دارم تنها باشم.


عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد: شادی، خواهش می کنم مرا با خود ببر.


اما شادی آنقدر غرق شور و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.


آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود. گریه اش گرفت. ناگهان صدایی سالخورده گفت: بیا عشق، من تو را خواهم برد.


عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک گفت.


وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.


عشق نزد علم که مشغول حل مسئله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: آن پیرمرد که بود؟


علم پاسخ داد: زمان.


عشق با تعجب گفت: زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟


علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.

/weblog/file/img/m.jpg
امیر یوسف در تاریخ : 1390/2/4/0 - - گفته است :
به نام دل،به نام تار و تنبور دف و نی ، به نام عاشقان لاوبالی و به نام همنشینان خیالی،سلامی گرم به دختری که نامش آرام است ولی زندگیش پر از حیاحو شده.آرام عزیزم بگو درد دلت را به من آسمان آبی دلتنگ کرده است بگو درد دلت را به من که چهره خورشید تورا وابسته کرده است آری بگو،بگو هر چه دل تنگت خواست بگو،بگو از دنیا ، از آسمان ، از چشمان پر مهرت بگو ،بگو که بغز گلویت چشمان خسته ات را بارانی کرده است بگو.....

/weblog/file/img/m.jpg
ستاره در تاریخ : 1390/1/23/2 - - گفته است :
سلام من ستاره هستم وبلاگ قشنگی داری همه یه جورایی تنهاییم تو تنها نیستی خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنی

/weblog/file/img/m.jpg
خنده در برف در تاریخ : 1390/1/20/6 - - گفته است :
قایقی خواهم ساخت

میفروشم به شما

و از این دنیا میروم

تا بتوانم زندگی کنم

با خدا که از من دورش کردید...

امان که فقط میشه توی این اتاقهای مجازی دردو دل کرد


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: